مقدمه
مفهوم آزادی (concept of freedom) همواره یکی از بنیادیترین و در عین حال متناقضترین مفاهیم در فلسفه، سیاست و حقوق بوده است. از سدههای گذشته تا اکنون، جوامع مختلف آزاد سازیهای متعددی را تجربه کردهاند و تعبیر آزادی در هر دوره تاریخی و در هر منطقه جغرافیایی دستخوش تحول بوده است. در این مقاله تلاش میکنیم از دیدگاه تاریخی، فلسفی و سیاسی به آزادی نگاه کنیم، به نقش آزادی سیاسی در دوران مدرن و انقلابها بپردازیم، و در نهایت ببینیم چگونه آزادی در قانون اساسی برخی کشورها تکوین یافته است.
تعاریف و ریشههای مفهومی آزادی
آزادی در دوران کهن: یونان و روم
اولین شکلهای نظاممند اندیشیدن درباره آزادی را میتوان در یونان باستان، به ویژه آتن دموکراتیک دید. در آتن، آزادی (که اغلب با کلمه یونانی ἐλευθερία – eleutheria – بیان میشد) به معنای امکان شرکت در امور عمومی و تصمیمگیری جمعی شهروندان بود. آزادی سیاسی یعنی امکان مشارکت در شورای شهر، اظهارنظر در جلسههای عمومی، تصمیمگیری قانونگذاری، و داشتن حق حضور در فرآیند حکومتدهی. البته این آزادی برای همه شهروندان نبود (بردگان، زنان و بیگانهها از آن مستثنی بودند).
در فلسفه یونانی، نیز فیلسوفانی مانند افلاطون و ارسطو درباره آزادی و رابطه آن با فضیلت و عدالت بحث کردند. ارسطو آزادی را در چارچوب شهروندی میدید: کسی که توان مشارکت در دولت را دارد، آزادی دارد.
در روم نیز، مفهوم آزادی (libertas) در بستر حقوق رومی شکل گرفت؛ رومیان به اهمیت قانون و حقوق شخصی و امتیازاتی که شهروندان رومی داشتند، توجه داشتند. آزادی در روم به معنای مصونیت از ظلم حاکم یا از اعمال مستبدانه، و نیز داشتن حق مالکیت، حق طرح دعوا، و مصونیت قانونی بود.
آزادی در دوران فلسفه یونانی ـ رومی و تمدنهای دیگر
بعد از آن، در سدههای بعدی نظرات فلاسفهای مانند رواقیان (Stoics) تأثیرگذار بود. رواقیان بر آزادی نفس، خودکنترلی و رهایی از اسارت درونی تأکید میکردند. از دید آنان، آزادی واقعی نه تنها آزادی ظاهری از قیود، بلکه آزادی درونی بود: رهایی انسان از افکار و شهوات که او را اسیر میکند.
در دیگر تمدنها نیز میتوان نشانههایی از مفهوم آزادی یافت: در امپراتوری هند با آموزههای بودایی و هندو، ایدهی رهایی (moksha) یا آزاد شدن از چرخه تناسخ نزدیک به مفهوم آزادی روانی و اخلاقی است؛ در فلسفه چین نیز آموزههای کنفوسیوسی و تائویی بحثهایی درباره آزاد بودن انسان در قبال ساختارهای اجتماعی و طبیعی دارند. اما آنچه در این مقاله تمرکز خواهد داشت، شکل سیاسی و مدرن آزادی است.
دو مفهوم آزادی: منفی و مثبت
در فلسفه سیاسی مدرن، یکی از تقسیمبندیهای مهم درباره آزادی، دو مفهوم «آزادی منفی» (negative liberty) و «آزادی مثبت» (positive liberty) است، که آیزایا برلین آن را مشهور کرد.
- آزادی منفی به معنی «عدم مداخله دیگران» است: آزاد بودن یعنی اینکه مانعی بیرونی وجود نداشته باشد که فرد را از عمل یا انتخاب منع کند.
- آزادی مثبت به معنی «توانایی انجام و تحقق اراده و اختیار» است: آزاد بودن یعنی توان به فعلیت رساندن تواناییها، داشتن ظرفیت و فرصت برای انتخاب و تحقق آنچه انسان میخواهد.
این تفکیک به ما کمک میکند تا تفاوت بین آزادی صرفاً منفی (عدم اجبار) و آزادی فعال را در اندیشه سیاسی درک کنیم.
تحول آزادی در دوران رنسانس و عصر روشنگری
رنسانس و شکلگیری دوباره مفهوم انسان آزاد
رنسانس (قرنهای ۱۴ تا ۱۶ میلادی) زمینهای فراهم آورد برای بازگشت توجه به انسان، کرامت انسان و تأکید بر عقلانیت فردی. در این دوره، اندیشه آزادی در حوزه فکر، مذهب و هنر گسترش یافت. انسان به عنوان موجودی مستقل با ظرفیت تفکر و انتخاب دیده شد. این دوره نقطهی عطفی بود برای کاستن از اقتدار مطلق کلیسا و بازخوانی متون کلاسیک یونانی و رومی که سرشار از تأکید بر آزادی بودند.
در هنر و ادبیات نیز، موضوع آزادی فردی و جستجوی آزادی درونی، رهایی از قیدها و بازگشت انسان به خویشتن بارها مطرح شد. البته این آزادی در عمل هنوز بسیار محدود بود، اما زمینه فکری برای انقلابهای بعدی ایجاد شد.
دوران روشنگری و نظریهپردازی آزادی
در قرن هفدهم و هجدهم، فیلسوفانی چون توماس هابز، جان لاک، ژان ژاک روسو، مونتسکیو، دانیل دیدرو، ولتر و کانت، بحث آزادی را در مقیاس نوین مطرح کردند.
- جان لاک معتقد بود آزادی به معنای مالکیت انسان بر خود (حقِ حیات، آزادی و مالکیت) است و دولت باید حفاظت از آنها را تضمین کند.
- روسو آزادی را در چارچوب قرارداد اجتماعی میدید که افراد بخشی از آزادی فردی را در برابر آزادی جمعی واگذار میکنند تا جامعهای عادل شکل گیرد.
- کانت آزادی را در ارتباط با عقل عملی و اخلاق میدید: انسان آزاد آن است که مطابق با قانون اخلاقی خرد عمل کند، نه تحت سلطه تمایلات یا فشارهای بیرونی.
انقلابهای بزرگ (انقلاب آمریکا ۱۷۷۶ و انقلاب فرانسه ۱۷۸۹) با شعار آزادی (Liberty) وارد صحنه تاریخ شدند. در این دوره، آزادی سیاسی و حقوق شهروندی به صورت قانونی و نهادی مطرح شد: آزادی بیان، آزادی مطبوعات، حق رأی، تفکیک قوا، حقوق اساسی مردم.
در این دوران، مفهوم آزادی سیاسی تبدیل به یکی از محوریترین مؤلفههای نظامهای مبتنی بر دموکراسی و حکومت قانون شد.
آزادی سیاسی در دوران مدرن
تعریف و معنی آزادی سیاسی
آزادی سیاسی (political freedom) به معنای امکان مشارکت مؤثر در عرصه عمومی، انتخاب و تغییر حکومت و داشتن حقوق اساسیِ مدنی و سیاسی است.
از نظر برخی نظریهپردازان، آزادی سیاسی دو وجه دارد: جنبه منفی یعنی مصونیت از ظلم، اجبار بیرونی و سانسور، و جنبه مثبت یعنی امکان واقعی اتخاذ تصمیم، مشارکت در نهادها، حق رأی، آزادی احزاب، آزادی تجمع، و امکانات نهادی و ساختاری برای مشارکت.
در نظامهای دموکراتیک، آزادی سیاسی به عنوان شاخص ارزیابی کیفیت حکومت و مشروعیت آن محسوب میشود: وقتی مردم بتوانند آزادانه انتخاب کنند و اشکال انتقاد و تغییر را داشته باشند، حکومت از نظر سیاسی آزاد تلقی میشود.
آزادی سیاسی در انقلابهای اروپایی
در انقلاب فرانسه، آزادی سیاسی همراه با برابری و برادری (Liberté، Égalité، Fraternité) مطرح شد. مردم خواهان سرنگونی مطلقهگرایی، محدود کردن اختیارات پادشاه و تأسیس مجلس نمایندگان بودند. در اعلامیه حقوق بشر و شهروند (Declaration of the Rights of Man and of the Citizen) ۱۷۸۹، حقوقی چون آزادی بیان، آزاد بودن از توقیف بیدلیل، آزادی عقیده، حق مالکیت و حق عدالت مطرح شدند.
در انقلاب آمریکا نیز، اصولی مانند اصل «توافق حکومتشدگان»، حقوق طبیعی انسان، و محدود کردن قدرت حکومت با قانون اساسی و منشور حقوق (Bill of Rights) مطرح شدند.
در این انقلابها، آزادی سیاسی به عنوان حق اساسی انسان و عامل مشروعیت حکومت مطرح گردید و محدود کردن دولت در مقابل حقوق فردی به یک اصل تبدیل شد.
محدودیتها و تعارضها
البته در عمل، آزادی سیاسی این دورهها برای همه اقشار جامعه به طور برابر محقق نشد: زنان، اقلیتها، بردگان در ایالات متحده از این حقوق محروم بودند. اما همین مبانی فکری به مرور باعث شد در قرن نوزدهم و بیستم مبارزات جدید برای گسترش حقوق شهروندی شکل گیرد.
همچنین، در نظریه سیاسی، اختلاف بین آزادی منفی و آزادی مثبت بازتاب یافت: آیا آزادی صرفاً باید عدم مداخله دولت باشد یا دولت باید شرایطی فراهم کند تا افراد بتوانند آزادانه عمل کنند؟ این مباحث همچنان یکی از محوریترین مباحث فلسفه سیاسی معاصر است.
آزادی در نهضتهای ضد استعماری و جوامع پیرامونی
تفاوت گفتمان آزادی در کشورهای استعماری
مبارزان ضد استعماری در آسیا، آفریقا و خاورمیانه، وقتی در برابر قدرتهای استعماری قرار میگرفتند، با مفهومی از آزادی مواجه شدند که از یک سو ریشه در روشنفکری غربی داشت و از سوی دیگر باید پاسخگوی شرایط خاص فرهنگی، اجتماعی و تاریخی خود میبود.
در تجربه این کشورها، آزادی غالباً علاوه بر آزادی سیاسی و حقوقی، بار عمیقِ رهایی از سلطه، استبداد خارجی و بازسازی هویت ملی داشت. مبارزان آزادیخواه، مانند گاندی در هند، نهرو، ناصر در مصر، ماندلا، هوشیمین، و دیگران، آزادی را به عنوان آزادی از تسلط خارجی، استثمار اقتصادی و تحقیر فرهنگی تعریف میکردند.
در این گفتمان، آزادی اقتصادی و اجتماعی نیز بهمعنای کنترل بر منابع کشور، حق توسعه و هویت فرهنگی ملی برجسته میشد. برخلاف برخی برداشتهای مبتنی صرف بر آزادی منفی (عدم مداخله دولت)، مبارزان ضد استعماری اغلب خواهان آزادی مثبت نیز بودند: یعنی دولت ملی باید به توسعه، کنترل بر منابع، توزیع عادلانه ثروت و تضمین عدالت اجتماعی بپردازد.
تطبیق گفتمان آزادی غربی با واقعیتهای محلی
در بسیاری از کشورها، روشنفکران غربزده سعی کردند آموزههای آزادی غرب را با شرایط محلی تلفیق کنند: مثلاً آزادی سیاسی انتخاباتی را به همراه مفهومی از استقلال اقتصادی و فرهنگی در نظر بگیرند. در ایران، هند، مصر، الجزایر و دیگر کشورها، مفهوم آزادی نه تنها مقابله با استبداد داخلی، بلکه مقابله با سلطه خارجی نیز بود.
در کشورهای پیرامونی، مفهوم آزادی اغلب با مبارزه برای استقلال ملی، احیای هویت فرهنگی و رهایی از وابستگی همراه شد. برخی نویسندگان این تجربه را «آزادی درونی و آزادی بیرونی» میخوانند، یعنی آزادی داخلی از ذهنیت استعماری و آزادی بیرونی از اقتدار خارجی.
تضادها و چالشها
یک چالش مهم این بود که پس از استقلال، بسیاری از کشورها با مشکلات ساختاری مواجه شدند: فقر، نابرابری، اقتدارگرایی داخلی، ناکامی دولتها در تحقق عدالت اقتصادی. برخی دولتهای استقلالیافته گرچه علیه استعمار مبارزه کرده بودند، اما در عمل به دیکتاتوریهای ملی گرایانه تبدیل شدند. این نشان داد که تحقق واقعی آزادی نه فقط خلع ید از قدرت خارجی، بلکه ساخت نهادهای دموکراتیک، قانونگرایی و رضایت ملی نیاز دارد.
مقایسه بین آزادی اروپایی و آزادی در مبارزات ضد استعماری
بنیان و انگیزه
- در اروپا، انقلابها و جنبشهای آزادیخواهانه معمولاً علیه استبداد داخلی یا نظام سلطنت مطلق بودند و مبتنی بر فلسفه قرارداد اجتماعی، حقوق طبیعی و عقلانیت هستند. آزادی به عنوان حق ذاتی انسان و محدودیت حاکم تعریف میشد.
- در کشورهای استعماری، آزادی با مبارزه برای استقلال ملی و بازپسگیری اقتدار سیاسی و اقتصادی همراه بود. آزادی به معنای رهایی از تسلط خارجی و بازآفرینی خودمختاری ملی بود.
تمرکز بر آزادی اقتصادی و اجتماعی
در اروپا، آزادی اقتصادی (بازار آزاد، حقوق مالکیت) نیز به عنوان بخشی از آزادی مطرح شد، اما در بسیاری از کشورهای استعماری، آزادی اقتصادی یک ضرورت برای مقابله با وابستگی اقتصادی بود: کنترل منابع طبیعی، ملیسازی صنایع، ایجاد سیاستهای توسعه مستقل و جلوگیری از سلطه مالی خارجی.
رابطه با هویت فرهنگی
مبارزان ضد استعماری آزادی را نه فقط به مفهوم سیاسی، بلکه به مفهوم فرهنگی نیز میفهمیدند: بازگشت به زبان، آداب، تاریخ و هویت بومی. آزادی فرهنگ و تاریخ، یکی از حوزههایی بود که غرب غالباً در آن نفوذ داشت و مبارزان سعی کردند آن را بازپس گیرند.
تأکید بر انسجام اجتماعی و عدالت داخلی
در کشورهای استقلال یافته، مفهوم آزادی اغلب همراه با عدالت اجتماعی و گسترش حقوق اجتماعی (بهداشت، آموزش، رفاه) در نظر گرفته شد. آزادی سیاسی بدون تحقق عدالت اجتماعی به نظر ناقص میرسید، زیرا نابرابری شدید اجتماعی مانع از واقعی بودن آزادی میشد.
تجربه و دستاورد
تجربه استقلال بسیاری از کشورها نشان داد که صرف آزادی سیاسی کافی نیست: بدون نهادهای دموکراتیک، پاسخگویی، قانونگرایی و مشارکت مردم، آزادی ممکن است جای خود را به اقتدارگرایی دهد. به عبارت دیگر، تحقق آزادی نیازمند ساخت بسترهای نهادی و فرهنگی است.
نقش مفهوم آزادی در قانون اساسی چند کشور
در این بخش، به برخی نمونههای مهم قانون اساسی کشورها میپردازیم و نشان میدهیم چگونه مفهوم آزادی در متن قانون اساسی آنها جای دارد.
ایالات متحده آمریکا
در قانون اساسی آمریکا، و به ویژه در متممهای اولیه (Bill of Rights)، آزادی بیان، آزادی دین، آزادی مطبوعات، حق جمعیت مسالمتآمیز، حق شکایت به دولت از سوی مردم (petition) و مصونیت از توقیف بدون دلیل، مصونیت از جستجو و مصادره بدون حکم قانونی، تضمین شدهاند. این حقوق متأثر از فلسفه آزادی در دوران روشنگری و تأکید بر آزادی منفی هستند.
فرانسه
در قانون اساسی فرانسوی و در اعلامیه حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ (دیکلاراسیون حقوق بشر) آزادی به عنوان یکی از حقوق طبیعی و اساسی ذکر شده است. حق بیان، آزادی مذهب، حق مقاومت در برابر ظلم، آزادی مالکیت، و آزادیهای عمومی دیگر در قانون اساسی فرانسه ضمانت شدهاند.
آلمان
پایه و اساس آزادی در قانون اساسی (Grundgesetz) آلمان پس از جنگ جهانی دوم بسیار برجسته است. حقوق اساسی (Grundrechte) شامل آزادی شخصی، آزادی مذهب، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمع، حق آموزش، حق مالکیت، مصونیت از بازداشت غیرقانونی و حمایت از کرامت انسانی میشود. نظام حقوقی آلمان تأکید بر عدالت اجتماعی نیز دارد.
هند
قانون اساسی هند (۱۹۵۰) از برجستهترین مثالها در کشورهای پیرامونی است که آزادی را گسترده تعریف کرده است. در قسمت «حقوق اساسی» (Fundamental Rights)، مواردی چون آزادی بیان، آزادی دین، آزادی تجمع، آزادی حرکت، حق برابری، ممنوعیت تبعیض، حق برابر مشارکت سیاسی، آزادی فرهنگی و آموزشی تضمین شدهاند. قانون اساسی هند میکوشد بین آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی توازن برقرار کند.
ایران
در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز در قسمت «حقوق ملت» مفاد مربوط به آزادی وجود دارد: آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی مطبوعات (در چارچوب ضوابط اسلامی)، آزادی اجتماعات و راهپیماییها (با مجوز)، و آزادی تشکیل اجتماعات سیاسی به شرط عدم مخالفت با اصول اسلام و موازین قانونی. همانطور که از متن قانون اساسی جمهوری اسلامی بر میآید آزادی در چارچوب شرع تعریف شده است. تجربه سیاسی در این کشور نشان داد که نمیتوان به سادگی مفاهیم و مضامین عصر مدرن را با تفکر سنتی تلفیق کرد.
آفریقای جنوبی
پس از پایان آپارتاید، قانون اساسی آفریقای جنوبی ۱۹۹۶ (بخش حقوق بنیادین) آزادیهای گستردهای لحاظ کرده است: آزادی بیان، آزادی مذهب، آزادی انجمن، آزادی حرکت، حق بر حقوق مساوی، حق عدالت قضایی، کرامت انسانی و حق بر بنیانهای اقتصادی و اجتماعی مانند مسکن و آموزش. قانون اساسی جدید آفریقای جنوبی یکی از مترقیترین اسناد قانونی در عرصه تضمین حقوق بشر است.
چشمانداز و چالشهای معاصر آزادی
بحرانهای آزادی در جهان امروز
در دهههای اخیر، مفهوم آزادی با چالشهایی روبهرو بوده است: گسترش دولتهای اقتدارگرا، افزایش نظارت و کنترل دیجیتال، نفوذ شرکتهای بزرگ فناوری بر دادهها و زندگی خصوصی، سانسور، محدودیت آزادی رسانهها، خشونت علیه مخالفان سیاسی و کاهش اعتماد به مؤسسات دموکراتیک. این تحولات باعث شده بازخوانی مفهوم آزادی در زمینه نوین ضروری باشد.
آزادی در عصر دیجیتال
ظهور اینترنت و شبکههای اجتماعی امکانات فراوانی برای بیان آزاد فراهم کرده است، اما همزمان خطر نظارت، فیلترینگ، سانسور الگوریتمی، اجبار به توافق اجتماعی (social conformity) و کنترل دادهها نیز افزایش یافته است. باید بخشی از مفهوم آزادی را اکنون به آزادی اطلاعات، حریم خصوصی دیجیتال، مالکیت داده فردی و شفافیت حکومتی اختصاص داد.
آزادی اقتصادی و عدالت
یکی از مباحث معاصر فلسفه سیاسی این است که آیا آزادی سیاسی کافی است، یا آزادی اقتصادی و توزیع منابع نیز باید به همان اندازه اهمیت یابد. اگر نابرابری شدید وجود داشته باشد، بسیاری از افراد در عمل نمیتوانند از آزادیشان بهره ببرند، حتی اگر حقوق سیاسی داشته باشند. بنابراین مفهوم آزادی معاصر باید با عدالت اقتصادی تلفیق شود.
آزادی و هویت جمعی
در جوامع چنددستگی، تنوع قومی، مذهبی، زبانی، سؤالی مطرح است: چگونه آزادی فردی را میتوان با هویت جمعی و حقوق اقلیتها تطبیق داد؟ در برخی وضعیتها، فشار اجتماعی یا ملیگرایی افراطی ممکن است آزادی فرد را محدود کند. پس مفهوم آزادی باید پاسخگوی تعارض بین فرد و جامعه نیز باشد.
جمعبندی
مفهوم آزادی یکی از مفاهیم بنیادین در اندیشه انسانی است که در طول تاریخ تحول یافته است. از یونان باستان تا روم، از فلسفه رواقی تا فلسفه روشنگری، انقلابها و مبارزات ضد استعماری، و در نهایت به دوران معاصر، آزادی همواره مرکز کنش و نظریه سیاسی بوده است.
در دوران رنسانس و روشنگری، آزادی به عنوان حق طبیعی انسان تبیین شد؛ انقلابهای اروپایی و آمریکایی آن را به عرصه عملی و نهادی آوردند؛ اما در کشورهای پیرامونی، مبارزان ضد استعماری مفهومی از آزادی را پدید آوردند که در آن علاوه بر آزادی سیاسی، استقلال ملی، عدالت اقتصادی و هویت فرهنگی نیز جایگاه ویژهای داشتند.
در قانون اساسی بسیاری از کشورها، مفهوم آزادی نقش اساسی دارد؛ از ایالات متحده تا هند، آلمان و آفریقای جنوبی، آزادیهای مدنی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تضمین شدهاند (هر چند در عمل چالشهای جدی وجود دارد). در عصر کنونی، مفهوم آزادی با چالشهای جدیدی روبهروست: نظارت دیجیتال، نابرابری اقتصادی، فشار اجتماعی و بحران نهادهای دموکراتیک.

